هر شب ترا در خودم می کشم
سر می بُرم تمام خیال های سر به هوایی را که
هوای ترا به جانم می ریزد ...
وقتی کشته شدی ،
چشم روی هم می گذارم و می خوابم ...
صبحگاهان از صدای گنجشکان بیدار می شوم
دوباره ریشه دوانده ای
شاخ و برگ داده ای
آنقدر سبز و بزرگ که
گنجشکان بازیگوش ترانه ام
بر شاخسارت لانه کرده اند ...
دفترم را پیدا می کنم و مثل هر روز صبح
از نو می نویسمت .....
(( پروانه سراوانی ))